فضاهای داخلی امریکایی
فضاهای داخلی امریکایی، زمانی که ام ال کاستیل به عنوان پیشخدمت در بیمارستان مخصوص کهنه سربازان کار می کرد، مجموعه عکسی را خلق کرد شامل عکس هایی از فضای داخلی ماشین ها که نشانگر پیامدهای روانی جنگ بودند.
کارولین کرافت
ترجمه ماهرخ علی پناهلو – اختصاصی آکادمی عکاسی هنر های معاصر – برگرفته از سایت لنز کالچر
هریک از عکس های به شدت روشن در مجموعه ام ال کاستیل، با عنوان فضاهای داخلی امریکایی، گنجینه ای از جزئیات است: در نگاه اول، متوجه فضای داخلی پرزرق و برق و پلاستیکی ماشین می شویم که ظاهری روان و پخته و سایه هایی زاویه دار دارند. اما با نگاهی دقیق تر جزئیاتی ناراحت کننده و حتی غم انگیز از درون عکس ها بازتاب می یابند: یک برس مو روی صندلی با سرنگ تزریق زیرجلدی همنشین شده، یا یک لوله کپسول اکسیژن که با سستی کنار بسته سیگار پیچ خورده است. من این مجموعه را زمانی کشف کردم که استیسی بیکر، سردبیر عکس مجله نیویورک تایمز، برای جایزه اکسپوژر امسال انتخابش کرد. بیکر در مورد این مجموعه می نوسید: «پروژه کاستیل بازنگری ژرفی است از آنچه بیشتر ما زمانی برای توجه به آن نخواهیم داشت. کل بدنه این کار احساس نارحت کننده ای در من ایجاد کرد گویی در اتاق خواب یا کمد فردی ناشناس باشم.» عکسی که از نظر من از همه قویتر است کاملاً بی خطر هم هست. ترکیب بندی آن مشابه بقیه است: عکس از صندلی راننده گرفته شده، و مخاطب با ماشینی بسیار تمیز مواجه است، فضای داخلی آن بی نقص است و روی صندلی خالی یک برگه کاغذ سفید وجود دارد. «فضاهای داخلی امریکایی» تا پیش از این عکس, ما را وامی داشت که درهم ریختگی محیط را به آشفتگی درونی ربط دهیم. اما این عکس، چنین الگویی را بر هم می ریزد. ورود نور از پنجره ماشین، خطی از متن روی این کاغذ را برجسته کرده: «برنامه عملیاتی بهبود سلامت (W.R.A.P).» گویی کاستیل به ما می گوید که گول ظاهر را نخورید. جنگ روی هرکسی که آن را تجربه می کند تاثیر می گذارد، و نشانه هایش به هزاران روش فریبنده باقی می مانند.
کاستیل: خب، من تازه به کارولینای شمالی برگشته بودم و دنبال کار می گشتم. به یک مصاحبه شغلی برای پارک کردن ماشین ها در بیمارستان مخصوص کهنه سربازان رفتم – تقریباً ده سال پیش بود- و به تدریج مدیر بخش پارک خودروها شدم، درنتیجه تقریباً بیش از 50 ساعت در هفته در بیمارستان بودم. من اولین فردی بودم که احتمالاً افراد در بدو ورودشان به بیمارستان ملاقات می کردند، درنتیجه من با بسیاری از بیماران و اعضای خانواده شان آشنا شده بودم. بعضی از آنها خیلی زیاد به آنجا می آمدند – عدهای هر روز می آمدند – پس مجبور بودم که آنها را بشناسم.
کاستیل: به طور کلی، بله! من درواقع 4 در 5 عکس می گرفتم، و همیشه کیت نور همراهم بود. بنابراین عکس های مجموعه خیلی با هم فرق داشتند. وقتی نشستم و به این پرتره ها نگاه کردم، متوجه شدم که حرفی برای گفتن به من ندارند. من معتقدم که در هر پروژه ای که خلق می کنید، اگر نتوانید به این سوال پاسخ دهید که «چرا باید این ها برای مخاطب اهمیت داشته باشند؟»، دچار مشکل هستید. کرافت: آیا حس می کردید که پرتره ها هیچ حرفی برای گفتن به شما ندارند، یا حرف جدیدی برای گفتن به شما ندارد؟ کاستیل: قطعاً مورد دوم. مجموعه ای از پرتره هایی که خلق کرده بودم به خودی خود خوب بودند، و بعضی شان را دوست داشتم، اما در زمینه تجربیات کهنه سربازان، حسم این بود که حرف جدیدی ندارند. در حقیقت به نظری که یکی از دوستانم ابراز کرد خیلی فکر کردم. در ابتدا برخی از پرتره ها را به او نشان دادم و او گفت که «بیش از اندازه غیرشخصی هستند» هستند. هیچوقت آن لحظه را فراموش نمی کنم، زیرا وقتی خوب فکر می کنم می بینم که حرف درستی بود … و عکس ها شباهتی به من نداشتند. مدام فکر می کردم «چیزی که می بینم دقیقاً چیست، و صدای من کجای این عکس ها مشهود است؟» همین امر مرا به سمت ماشین ها هدایت کرد، زیرا می دانستم که زاویه دید جدید برایم فراهم خواهند کرد؛ این بخشی بود که من هر روز می دیدم، هر روز! و هیچ کس به جز من آن را نمی دید.
کاستیل: یکی از عواملی که مرا به آن سمت هدایت کرد، گفتگویی بود که درباره شغلم با کسی داشتم. چند سالی بود که این فرد را ندیده بودم، داشتم به او می گفتم که من سیستم پارک خودرو را مدیریت می کنم و او گفت: «چه جالب! شرط می بندم که ماشین های خیلی خوبی می بینی، پشت فرمان لامبورگینی و امثال آن هم نشسته ای؟» بعد من جواب دادم «من در واقع مسوول پارک خودروها در بیمارستان مخصوص کهنه سربازها هستم …» و گفتگو سریعاً تغییر جهت داد. او بلافاصله گفت «وای! شرط می بندم که ماشین های آنها حسابی فرسوده و کثیف هستند.» بعد از آن شروع کردیم درباره خود ماشین ها حرف زدیم و این تبادل افکار واقعاً تاثیرگذار بود، زیرا بخش بزرگی از تجربه من در ارتباط با کهنه سربازان را شکل می داد (برخی از آن ماشین ها واقعاً ناهنجار بودند). هرچه بیشتر در این باره فکر می کردم، بیشتر متوجه می شدم که من ساعات زیادی را، پنج روز در هفته، درون این ماشین ها می نشینم که شرایط نابهنجار متفاوتی دارند. دریافتم که شرایط خودروها ظاهراً حرف های مهم تری برای گفتن داشت. این نقطه عطف بود. من از کهنه سربازها سوال می کردم «اشکالی ندارد اگر چند عکس از خودروی شما بگیرم؟» هر چه عکس های بیشتری می گرفتم، بیشتر حس می کردم که چیزی در این عکس ها وجود دارد. شبیه این بود که داخل کمد یا کشوی فردی را نکاه کنی، اما به نحوی، نوعی حریم خصوصی هم ایجاد می کرد. به تدریج با خودم فکر کردم «چرا با ماشین هایی که هر روز در بیمارستان می رانم این کار را نکنم؟» پس شروع کردم دوربینم را با خودم به بیمارستان می بردم و هزاران عکس گرفتم.
کاستیل: آنها می دانستند که مشغول کاری در ارتباط با کهنه سربازها هستم که منشاء گفتگوهای جذابی شد. ما درباره شرایط آن ماشین ها خیلی حرف می زدیم. بسیاری از آنها ظاهر بسیار فرسوده ای داشتند. من زیرکانه سوال می کردم «فکر می کنید چرا اینطور است؟» همین سوال موضوع گفت و گوهای بسیار جالبی شد. من از لنز عکاسی محیطی به همه چیز نگاه می کردم، که فضای فیزیکی اطرافتان بر روانشناسی شخصی تان تاثیر می گذارد، که آن هم متقابلاً بر محیط تاثیر می گذارد. این نوعی چرخه است و من تازه داشتم به این فضاهای نیمه خصوصی و شبه عمومی (داخل ماشین یک فرد) به چشم یادداشت های خصوصی از تجربیات یک فرد نگاه می کردم. وقتی عکاسی پرتره می کردم، گاهی از وسایل داخل خانه افراد هم عکس می گرفتم. همیشه مشتاق بودم بدانم وسایل آنها چه اطلاعاتی درباره شان ارائه می کنند. به اعتقاد من ماشین ها فضاهای داخلی طراحی نشده هستند (شما هیچوقت آگاهانه داخل ماشینتان را دکور نمی کنید). در نتیجه به نحوی صادقانه تر است.
کاستیل: تجربه من در کار با کهنه سربازها نشانم داد که آنها چه خدمات کمی دریافت می کنند. خیلی از آنها در موقعیت های زیادی زندگی شان را به خطر انداخته اند. بسیاری از افرادی که با آنها کار کردم کهنه سربازان جنگ ویتنام بودند، خیلی از آنها فراخوانده شده بودند (یعنی خدمتشان غیر داوطلبانه بوده)، گرچه بسیاری هم خودشان داوطلب بوده اند. به نظرم در امریکا، این تفکر وجود دارد که چیزی در مورد کهنه سربازها هست که متفاوتشان می کند، جریان پنهانی تروما. البته امروزه ما در حال آموختن هرچه بیشتر درباره اختلال اظطراب پس از سانحه، آسیب های مغزی و همه این نوع بیماری ها هستیم، اما برای بسیاری از این افراد، این مشکلات بخشی از زندگی روزمره هستند. چیزی که من تا پیش از کارکردن با کهنه سربازان تشخیص نمی دادم این است که بسیاری از آنها مشغول زندگی شان هستند، اما بخش های بزرگی از زندگی شان از بین رفته و مشکل دارد.
کاستیل: بله! مقاله ای در کتاب من وجود دارد به قلم کن مکلیش و این ایده را مطرح می کند که شما هرگز نمی توانید تجربه یک کهنه سرباز را درک کنید زیرا آنجا نبوده اید. آنچه آنها دیده اند را شما ندیده اید پس درک نخواهید کرد. اما همانطور که کن اشاره می کند، از آنجا که جنگ تا حدی حساس است که وارد زندگی روزمره مردم می شود و چنان بر زندگی آنها تاثیر می گذارد که فکرش را هم نمی توانید بکنید، در کل جامعه امریکا تغییراتی را ایجاد کرده است. این همان چیزی بود که من داخل ماشین ها می دیدم. بعضی ها با بطری بازشده ویسکی در کنار دستشان با ماشین وارد بیمارستان می شدند، متوجه اید؟ یا تفنگ و اسلحه های دیگر روی صندلی ماشینشان بود. و البته کهنه سربازانی بودند که از بیرون جور دیگری به نظر می رسیدند. ماشین هایشان تمیز و مرتب بود. به نوعی یک طیف بودند.
کرافت: گاهی وقتی با پروژه های محیطی مثل پروژه شما مواجه می شوم، عکس ها همراه توضیحاتی ارائه می شوند: سن یا نام یا مکان. به نظرم خیلی حائز اهمیت آمد که شما هیچ کدام از این نوع اطلاعات را ارئه نکرده اید. آیا به دلیل حفظ حریم خصوصی آنها بوده یا دلیل دیگری داشته است؟ کاستیل: این تصمیم از چندین جهت اهمیت دارد. اول اینکه من علاقه ای نداشتم که اطلاعاتی درباره فرد بخصوصی ارائه کنم، همچنین این اجازه را به خودم نمی دادم که بگویم « من به مدت یک هفته ماشین این فرد را پارک کرده ام و به این نتایج در مورد او رسیده ام.» حتی در مورد آنهایی که می شناختم هم اجازه این کار را نداشتم. اما واقعاً هسته اصلی این پروژه این ایده بود که به فضای داخلی این ماشین ها از یک زاویه نامعلوم نگاه کنید.
کاستیل: خوشحالم که این را می شنوم. این مجموعه واقعاً از همدلی و احترام نشئت گرفته. بحث های زیادی درباره عکاسی به عنوان رسانه ای استثمارگر، انجام شده و قطعاً عکاسی می تواند استثمارگر باشد. قطعاً خیلی چیزها مهم تر از مستند کردن هستند، اما … نمی دانم. خیلی به این موضوع فکر می کنم که آیا می توان فرد را عادلانه و در فاعلیت کامل بازنمایی کرد یا خیر. مسئله من با پرتره ها همین بود، آیا می توانم از صورت فرد دیگری استفاده کنم تا فکر یا احساس شخصی ام را بیان کنم؟ مطمئن نیستم.
کاستیل: من امیدوارم که این مجموعه بتواند بیانیه ای دقیق و ظریف درباره رفتار کلی با کهنه سربازان و حمایتی که، به اعتقاد من، از آن محرومند به دست دهد. امیدوارم که این تصاویر در مخاطب این انگیزه را ایجاد کنند که بیشتر کنکاش کند، در مورد چرایی مسائل بیاندیشد، و در جایی که نیاز است اصرار بر اصلاحات و همکاری کند. نمی خواهم از پاسخ دادن به این سوال طفره بروم، اما دوست دارم که این مجموعه، تفسیری باشد. هر یک از عکس ها را می توان با دیدگاه های بالقوه بسیاری نگاه کرد. من می توانم عکسی بگیرم که معنی خاصی برای خودم داشته باشد، اما ممکن است برای دیگران بی معنی باشد، چون احتمالاً این تجربیات زندگی من هستند که به تصویر رنگ می دهند. عکس ها در توصیفی بودن و ارائه دیدگاه ظاهری مهارت دارند، اما اگر بخواهیم عمیق تر نگاه کنیم، این سوال بسیار مشکلی درباره یک عکس است. به همین دلیل است که من عکس ها را اینطور به نمایش گذاشته ام. مردم وقتی به دیدن این مجموعه می آیند فقط می دانند که عکس ها درباره کهنه سربازها هستند، اما این تمام اطلاعاتی است که آنها دارند و درنهایت می توانند برداشت خودشان را از معنی عکس ها داشته باشند. البته واضح است که این مجموعه بدون بیانیه نیست (من یک آدم ضدجنگ هستم) اما در نهایت، معتقدم اگر فقط یک پیام باشد که بخواهم ارائه کنم، این است که جنگ غالباً زندگی انسان ها را درهم می شکند و این کار را به روش هایی انجام می دهد که لزوماً شناخته شده نیستند.
کاستیل، عکاسی است که جوایز متعددی را از آن خود کرده است و آثارش بر مخاطرات شرایط انسانی متمرکز هستند. او در سال 2015 کارشناسی ارشد رشته عکاسی را از دانشگاه هارتفورد کسب کرد. آثار او در گالری های بین المللی، نشریات و رسانه های مختلف به نمایش در آمده اند.