افسانه ی مارسل دوشان
نویسنده: Kelly Grovier
مترجم: زینب امیری خامکانی – ترجمه اختصاصی مدرسه هنر های معاصر
در آوريل سال ١٩١٧ همه چيز تغيير كرد، حداقل در دنياي هنر اروپا. در آن زمان بود كه هنرمند فرانسوي پيشگام و افسانه اي مارسل دوشان (Marcel Duchamp) كه بسيار شوخ طبع بود، به فكر خلق يك اثر هنري بحث برانگيز افتاد. بحث برانگيز هم از لحاظ معني و مفهوم و هم از لحاظ انجام و عملي كردن كار، به گونه اي كه روش بازي هنر را براي هميشه دگرگون مي كرد.
اثر مورد بحث يك لگن بهداشتی از جنس چيني بود كه دوشامب آن را واژگون كرد، با يك نام مستعار امضا كرد و آن را فواره (Fountain) ناميد.
معرفي فواره در تاريخ تصويرسازي ،حساسيت هاي موجود در دنياي هنر را درست همانند حركتي هوشمندانه از يك شطرنج باز حرفه اي،كيش و مات كرد و پايان يك روش بازي و شروع يك روش جديد را اعلام كرد.
فواره (Fountain) يك لگن بهداشتی از جنس چيني است كه برعكس شده و روي آن نام مستعار R Mutt نوشته شده است.
مقايسه اين كار با شطرنج صرفا خيالي نيست. دوشان با پافشاري به اينكه: ” اين اثر همه زيبايي هنر و حتي بيش از آن را داراست” درگير يك بازي شده بود. (در واقع آنقدر درگير شده بود كه همه قسمت هاي مهم زندگي شخصي و خلاق خود را صرف حرفه خود كرد. در نوامبر سال ١٩٢٧ درحاليكه همه وقت و انرژي خود را از هنر به بازي شطرنج تغيير داده بود،همسرش ليدي (Lydia) كه از تغييرات پياپي او خسته شده بود ،يك شب در حاليكه او خواب بود،مهره هاي شطرنجش را به صفحه بازي چسباند. آنها يك ماه بعد از هم جدا شدند.)
خلق موذيانه فواره،صد سال پيش شديدا منطبق بر ميل هميشگي اين هنرمند به بازيگوشي انديشگرايانه مي باشد و درست همانند يك تردستي است كه يك قهرمان بزرگ شطرنج انجام داده و تمام رقباي خود را از رده خارج مي كند.
دوشان بسيار به شطرنج علاقه مند بود و در اين نقاشي (The Chess Game) او اين علاقه را به تصوير كشيده شده است.
براي درك اينكه چگونه دوشامب توانست در دنياي هنر پيش بيفتد و برتري پيدا كند ،بايد به زماني برگرديم كه لگن بهداشتی در بهار سال ١٩١٧ براي بررسی به انجمن تازه تاسيس هنرمندان مستقل نيويورك فرستاده شد. اين كار قرار بود براي نمايشگاهي كه دهم آوريل افتتاح مي شد،آماده شود. دوشامب به عنوان يكي از بنيانگذاران اين انجمن، بسيار به ابداع، تفسير و بيان ايدئولوژي پيشگام سازمان كه شامل اين تعهد نيز بود كه: (هيچگاه نبايد اثر ارائه شده توسط اعضاء سازمان را رد كرد) كمك كرده بود. براي آزمودن اراده و صداقت اعضا در اجراي قوانين انجمن ،دوشامب لگن خود را با نام مستعار R Mutt به انجمن ارائه كرد،در حاليكه به خوبي مي دانست كه اين قطعه هنري بحث برانگيز بوده و رقبايش در انجمن را به تقلا براي انجام حركت بعد وا مي دارد.
حال دوشان با نااميدي و حيرت ديد كه به نمايش گذاشته شدن اثرش در نمايشگاه در انجمن به رأي گذاشته شد. اينجا بود كه به رياكارانه بودن روشنفكري ادعا شده انجمن پي برد.
هنگاميكه فواره توسط دوستان همكارش به دليل خامي و نداشتن زيبايي رد شد، دوشامب متوجه شد كه وجدان و شعورش به ناگهان گير افتاده است. هيچ حركت ديگري برايش باقي نمانده بود. بنا براین استعفا داد!
استعفاي او برايش چالش ناخوشايندي ايجاد كرد: چگونه مجسمه رسوايي آور خود را بدون اينكه خود را به عنوان خالق آن افشا كند پس بگيرد؟ به هر حال او موفق شد كه اثر خود را بدون شناخته شدن از انجمن بيرون بياررد. او مي دانست هركسي كه ممكن بود او را ببيند،هيچ گاه باور نمي كرد كه آن قطعه سنگين چيني كه قسمتي از لوله كشي بود اصلاً ارزش حفاظت داشته باشد. هنگاميكه دوشامب فواره را پس گرفت، آن را در اختيار دوستش آلفرد ستيگيلتز (Alfred Stiegiletz) عكاس افسانه اي معروف قرار داد. عكس سياه و سفيدي كه اين عكاس از فواره گرفت بلافاصله نقش خود را در آگاهي فرهنگي جامعه هنري حك كرد.
عكس سياه و سفيد عكاس افسانه اي آلفرد ستيگيلتز از فواره بلافاصله نقش خود را در آگاهي فرهنگي حك كرد.
مقاومت و بي ميلي دوشان براي امضا و نوشتن نامش روي اثر و امتناع وي از مدعي صاحب اثر بودن و نيز تلاش هاي مصرانه وي براي خارج كردن اثر از انجمن بدون شناسايي شدن ،همگي نشاندهنده يك اراده قابل توجه براي ايجاد فاصله بين هنرمند و اثر ميباشند. چنين گمنامي پرزحمت و دشوار براي ما آموزنده است و به ما در پايه ريزي اصولي براي تقدير از يكي از بحث برانگيزترين آثار هنري قرن گذشته كمك مي كند.
ناظران هنگام تعمق و تفكر درباره فواره بايد مجدد به اين نكته توجه كنند كه براي بررسي يك شيء هنري و زيباشناختي مي بايست تمام تعصب هاي مرسوم درباره ذات حرفه اي هنري را كنار بگذارند. براي نخستين بار اهميّت يك قطعه هنري كاملا از نقش خالقش در ايجاد آن جدا شده است. به هر حال دوشان آن مجسمه را خود نساخته بود. در عوض اهميت آن در توانايي براي دور زدن پنهاني تعصب ها و موشكافي نگاه ها و بجاي آن درگير كردن اذهان در شعور فلسفي است. فواره ذات خلق اثر و معناي خالق اثر بودن را به چالش كشيد.
مارسل دوشامب (١٨٨٧-١٩٦٨) يك هنرمند پيش كسوت افسانه اي بود.
از سال ١٩١٣دوشان مشغول آزمودن نظريه هاي خلاقيت بود و دنياي هنر را به چالش كشيده بود تا آنچه كه وي ‘ساخته هاي آماده’ مي ناميد و يا اشياء تجاري روزمره مي پنداشت را با قرار دادن در يك بستر فرهنگي جديد،به عنوان اثر هنري قبول كند. فواره يك لگن بهداشتی بود كه دوشان آن را از كمپاني Jl Mott Iron Works در نيويورك خريداري كرده بود و بسيار تلاش كرد تا آن را از هويت و كارايي پذيرفته شده درباره آن جدا كند.
او بعدها اعتراف كرد كه نام مستعاري كه روي فواره نوشته (R Mutt) معنادار و عامدانه بوده و تركيبي است از نام يك كارخانه سازنده لوازم سراميكي و يك شخصيت خنده دار از كميك استريپ معروف Mutt &Jeff. در زمان رد و عدم پذيرش فواره از نمايشگاه انجمن هنرمندان مستقل ،يك نويسنده بي نام در ژورنال “Blind Man” از اين مجسمه كه متحمل حملات زيادي شده بود دفاع كرد ،به گونه اي كه به جلو راندن اثر و رفع دشواري هايي كه دائماً در موردش وجود داشت كمك مي كرد.
” اثر فواره از آقاي Mutt غير اخلاقي نيست. اين حرف بسيار مضحك است. فواره چيزي است كه هر روز در ويترين مغازه هاي لوله كشي مي بينيم.”
“اينكه آقاي Mutt فواره ي را با دست هاي خود ساخته يا نه، اصلا اهميتي ندارد. او آن را “انتخاب” كرده است. او يك كالاي عادي از زندگي روزمره برداشته و به گونه اي به آن جايگزین داده است كه كاربرد مفيد و پذيرفته شده در مورد آن، تحت يك ديدگاه و بستر جديد ناپديد و یا لق شده است.”
دوشان با يك حركت مفاهيم سنتي هويت هنري را از بين برد. در نتيجه اين اتفاق، درك يك هنرمند از نقش خود در خلق يا ساخت اشياء ژرف و غير قابل تغيير خواهد بود.
بدون فواره،ممكن بود قوطي هاي سوپ Campbell وجود نمی داشتند.
اگر بخواهيم فواره را از صفحه شطرنج بهم ريخته هنر مدرن حذف كنيم، بايد يك سيل عظيم از آثار هنرمنداني که از دوشان پيروي مي كنند را نيز حذف كنيم. اصرار هنر پاپ به تمايز قائل شدن بين اجناس با فرهنگ بالا و كالاهاي مورد استفاده در زندگي معمولي و عادي مستقيما بعد از نظريه ‘اجناس آماده’ دوشان نزول يافت. اگر فواره نبود، قوطي هاي سوپ Campbell و نيز جعبه هاي Warhol Brillo وجود نداشتند. اثر فواره از دوشان تبديل به معياري براي اندازه گيري اهانت به عنوان يك كيفيت هنري شد. پتانسيل فواره،اين مخزن مورد استفاده براي فضولات بدن به عنوان يك منبع شوك در جامعه،٧٠ سال بعد توسط يك عكس خلاف اخلاق از يك صليب اثر Andres Serramo يك هنرمند آمريكايي (اثري كه در سال ١٩٨٧ يك هيجان عمومي در هنر به وجود آورد) كامل شد.
پس از فواره آثار زيادي به سبك آن خلق شد. همانند كوسه فرمالدئيد از هنرمند Damin Hirst به نام:
The Physical Impossibility Of Death in The Mind Of Someone Living سال ١٩٩١
به نظر نویسنده، خميازه و ، قهقهه كوسه فرمالدئيد (The Physical Impossibility Of Death in The Mind Of Someone Living) اثر Damin Hirst و نيز اسكلت خندان پوشانده شده با الماس (For The Love Of God, 2007) باز هم اثر Damin Hirst و دهان باز فواره، هرسه قهقهه و دهان بازشان تهديد كننده اعتماد به نفسشان در قدرت نفوذ اثر مي باشد.
بله ،فواره بازي هنر اروپا را براي هميشه تغيير داد. هر شيء به اصطلاح يافت شده اي كه در يك نمايشگاه هنرهاي معاصر به آن برخورد مي كنيد، هر رديف آجري كه در يك گالري از روي آن مي پريد و يا فضای نا مرتبي كه رابطه بين مفهوم و اجرا يا بين مهارت و نيرنگ را زير سؤال مي برد ،همگي مديون جسارت و بي باكي دوشان هستند. حال كساني كه به هنر مي انديشند،مجبور هستند استراتژي هنري خود را بازنگري كرده و روش هاي جديدي براي مشاهده و ديدن بياموزند.