جف وال: مدام فکر میکنم عکاسیِ من تماماً یک اشتباه بزرگ بوده است
جف وال: «مدام فکر می کنم عکاسیِ من تماماً یک اشتباه بزرگ بوده است
او در صحنه های پرداخت شده ی جنجالی اش از موقعیت های گروگان گیری و پناهگاه بی خانمانها که هزینههای هنگفتی به همراه داشته، خشم و هیبت ما را برمی انگیزد. کسی که پیشگام «ناعکاسی» [1] است از کلیشهها، آزادی خلاق و همین طور از حسرت هایش صحبت میکند.
شان اُهاگان
جف وال لبخندزنان به من می گوید: «زمانی که من عکاسی می کردم، به این متهم می شدم که می ترسم به بیرون و به سوی جهان بروم و عکس بگیرم، درست همان طور که به قول معروف یک عکاسی «واقعی» چنین می-کند. و همین طور هم متهم به کار هنری می شدم – با تأکید خاصی روی واژه ی هنر، انگار که آن هم یک جرم بوده است.»
با قدم زدن در نمایشگاه بزرگ و درخشانِ تازه ی او که در گالری ماریون گودمنِ [2]لندن بر پا شده، چندان نمی توان فهمید که چرا این تردیدها درباره ی تصاویرِ به دقت پرداخت شده ی وال، 37 سال بعد از نخستین بار که به نمایش درآمدند همچنان تداوم دارند.
او در سال 1978 در گالری نووا [3] واقع در زادگاهش ونکووِر «اتاق مخروبه»[4] را به نمایش گذاشت. این اثر که از نقاشی مرگ سارداناپالوسِ[5] یوجین دولاکروا[6] الهام گرفته بود، اتاق خوابی را نشان می دهد که به طرزی دیدنی آشفته و به هم ریخته است، شبیه صحنه ای از یک حمله یا یک ارتکاب به جرم خشونت آمیز که در آن، لباس ها در همه جا پراکنده اند و مبلمان، درها و دیوارها تخریب شده اند. وال در آن زمان، با الهام از تابلوهای تبلیغات خیابانی که دارای نور پشتی بودند و آن ها را هنگام بازگشت از پرادو در ایستگاه های اتوبوس مادرید دیده بود، تابلوهای رنگیِ شفافش را ارائه داد که به شکلی دقیق و وسواس آمیز طراحی شده و در جعبه های نوری بزرگ نصب شده بودند.
تصاویر فوق، جهان هنر را مسحور خود کردند و او در کنار کسانی چون سیندی شرمن[7] و بعدها اندریاس گرسکی[8] به یکی از پیشگامان عکاسی مفهومی تبدیل شد. عکس هایش حتی به قیمت های نجومی تری فروش رفت –در سال 2012 یکی از آثارش با عنوان «صحبت سربازان مرده»[9] در مزایده ای در بنگاه کریستی نیویورک 3،346،456 دلار به فروش رفت. به عبارتی این اثر سومین عکس گران قیمتی است که تا کنون در مزایده به فروش رفته است.
وال کار خود را دارای سرشتی «سینماتوگرافیک» می داند، یعنی خلق مجددِ لحظات زندگی روزمره که او شاهدشان بوده، اما آن ها را در همان لحظه عکاسی نکرده است. او می گوید «عکاسی نکردن [در چنین لحظاتی] آزادی مشخصی به من می دهد تا پس از آن، آن چه را دیده ام مجدداً بیافرینم و دوباره به آن شکل دهم.» او برای پرداخت و کارگردانیِ هر کدام از این «رویدادها» چند ماه وقت صرف می کند. در طول سال ها، این آثار از حالت دراماتیک فاصله گرفته و کیفیت آرام تر و روزمره تری به خود گرفته اند. ضمن آن که از سال 2006 به بعد، او به جای تابلوهای شفاف با نور پشتی، نسخه ی چاپیِ عکس ها را نمایش داده است.
در نمایشگاه تازه اش، شما احیاناً بیهوده به دنبال تصویری می گردید که به طور چشم نوازی هایپررئال باشد، مانند تابلوی «وزش ناگهانی باد (به تقلید از هوکوسای)»[10] که یک کولاژ دیجیتالِ عظیم است که در آن، چهار فیگور درون منظره ای به یک باد و بوران ناگهانی که درخت ها را خم کرده و یک دسته اوراق کاغذی را در هوا پراکنده ساخته، واکنش نشان می دهند. امروز بیشترِ تصاویر او به رپرتاژ شباهت دارند و از این رو به احتمال زیاد خشم کسانی را برمی انگیزند که همواره او را ملامت کرده و مدعی بوده اند که یک عکاس «راستین» نیست. از میان آثار جدیدش، مجادله برانگیزترین آن ها با عنوان «نزدیک شدن»[11] زنِ بی خانمانی را نشان می دهد که کنار یک سرپناهِ موقتی از کارتن و مقوا ایستاده و با دقت در آن سرپناه، می توان پای کسی را که احتمالاً یک آواره ی در حال خواب است تشخیص داد. وال برایم توضیح می دهد که این عکس، زیر یک آزادراه واقعی گرفته شده، در محلی که بی خانمان ها آن جا جمع می شوند. او همچنین اضافه می کند که «در عمل، ساختن این تصویر یک ماه طول کشید»، اما این را که این تصویر، دقیقاً تا چه حد صحنه پردازی شده برایم فاش نمی کند. آیا زنی که در تصویر می بینیم یک زن بی خانمانِ واقعی است یا یک بازیگر است؟ آیا سرپناهی که در تصویر است واقعی است یا توسط تیم دستیارانِ وال طوری ساخته شده که شبیه یک سرپناه واقعی به نظر برسد؟
در کنش عکاسیِ وال، بازآفرینی تصاویر بر مبنای حافظه، امری بسیار تعیین کننده است –شاید از آن رو که این کار با سنت عکاسی به عنوان عملی که به معنای شاهدبودنِ فوریِ ماجراست مغایرت دارد.
وال می گوید «[بعد از یک رخداد] چیزی در من باقی مانده و تداوم می یابد تا آن که مجبور شوم آن را دوباره بر اساس حافظه ام بسازم تا دلیل جذابیتش دستگیرم شود. عکاسی نکردن [در لحظه ای که چیزی رخ می دهد] به من نوعی آزادی خیالی می دهد، یعنی چیزی که در خلقِ هنری امری تعیین کننده است. در واقع هنر درباره-ی همین موضوع است، یعنی آزادیِ انجام کاری که می خواهیم.»
وال هیکلی بلند و تروتمیز دارد و به شکلی آرام اما غالباً اریب و غیرمستقیم در مورد تصاویرش صحبت می-کند –طوری که انگار مایل نیست چیز زیادی را درباره ی این تصاویر فاش کند. و تصاویر هم به اندازه ی خودِ این مرد مبهم و معماوار هستند. تصویری با عنوان «شنونده»[12] مردی را نشان می دهد که زانو زده است، پیراهن به تن ندارد و در همان حال، در حال گفتنِ چیزی به سردسته ی گروهی از مردان است که ظاهر شرور و بدیمنی دارند و در یک جای بی آب وعلف که در معرض آفتاب شدیدی است، دور او جمع شده اند. در این تصویر حتی سنگ های روی زمین هم تهدیدکننده به نظر می رسند.
وال برایم توضیح می دهد که «این نوع تصویر ریشه در رپرتاژ دارد. این تصویر حاوی همان سناریویی است که اخیراً در رسانه ها به وفور درباره ی آن می خوانید: یک نفر توسط گروهی به اسارت گرفته شده و او را روی زمین نشانده یا خوابانده اند. چنین تصویری حاکی از چیز خوبی نیست.»
آیا این تصویر قرار بوده یک تصویر سیاسی باشد؟ او جواب می دهد «نه، حتی این را هم نمی خواستم که اسیر فوق طوری به تصویر درآید که شبیه نقاشی های کلاسیک از مسیح بشود که دیگر تقریباً کلیشه شده اند. اما در عین حال سعی هم نداشته ام از چنین طنین ها و تداعی هایی اجتناب کنم. کار من تلاش برای بازآفرینی فضایی بوده که در آن، چنین رخداد شومی اتفاق می افتد. چالش پیشِ روی من آن بوده که این صحنه را به صورت درخوری عکاسی کنم.»
وال که اکنون 69 ساله است، در ونکووِر بزرگ شده، فرزند یک دکتر و «یک مادر خانه دار سنتی در دهه ی 1950» است. والدین او هر دو از همان سنین کم تشویقش می کردند که آدم خلاقی باشد. «پدر و مادرم از آن سنخ آدم هایی بودند که عضو باشگاه کتابِ ماه هستند، باشگاهی که در آن، افراد عادی کتاب های مهمی را از طریق پست دریافت می کردند. ترقی دادنِ خود بخش جدایی ناپذیری از روحیات آن زمان بود و من هم همیشه به طراحی و نقاشی علاقه داشتم. وقتی 15 سال ام بود برای خودم استودیویی داشتم و همه ی کتاب های هنریِ کتابخانه ی عمومی ونکووِر را خوانده بودم، ضمن آن که به تنهایی به گالری های هنری هم می رفتم.»
او در دوران کالج در اواسط دهه ی 1960 نقاشی و طراحی می خواند. در همان دوره کپی های دقیقی از کتابِ تأثیرگذار رابرت فرانک[13] یعنی «امریکایی ها»[14] ترسیم می کرد، بعد از آن بود که مفهوم گرایی را کشف کرد. در سال 1970 در یک نمایشگاه گروهی از آثار مفهوم گرایی نوین که در موزه ی هنرهای مدرن نیویورک برگزار شد، با یک اثر شرکت داشت.
او با حالتی خشک و بی احساس می گوید «آن کار، یک عکس و یک تکه متن بود که از آن خوشم نمی آید، اما همچنان این طرف ها هست.» همان سال دوره ی کارشناسی ارشد را با موضوع دادای برلین[15] و مفهوم زمینه[16] به پایان برد و سپس به لندن رفت تا تحصیلات تکمیلی اش را با تمرکز روی مانه[17] در انستیتو کورتو[18] ادامه دهد، نقاشی که همچنان تأثیر بسزایی بر او دارد. او تا سال 1977 ازدواج کرده و صاحب دو فرزند بود، و از آن سال به بعد بود که کارش را از سر گرفت، یعنی زمانی که شروع به ساخت عکس های بزرگش با نور پشتی کرد که امضای او به شمار می روند. «کارهای من هم مانند نقاشی، تا حد زیادی به ترکیب بندی مربوط می شوند. این همان جایی است که احساسات جریان می یابند –بیش از آن که این اتفاق در حالت چهره ها یا در معناهای اجتماعیِ محتمل روی دهد. اما من سعی ندارم از نقاشی پیروی کنم. در حقیقت تصاویر من همان قدر به آثار رابرت فرانک یا پُل استرند[19] نزدیک اند که با نقاشی یا سینما قرابت دارند. اما به نظر می رسد آدم ها ترجیح می دهند چنین چیزی را نبینند.»
او همچنان بابت تصمیمش برای چرخش از نقاشی به عکاسی آشفته و معذب است. می گوید «من هنوز نمی-دانم چرا از نقاشی به سوی عکاسی لغزیدم و تا حالا هم هرگز نتوانسته ام دلیلی برای آن بیابم. شاید فقط به خاطر حماقت جوانی بوده یا به دلیل این حقیقت که آن زمان، جوان تازه بالغی بودم بسیار عجول و با اعتماد به نفسِ بیش از حد که در اواخر دهه ی 1960 است –یعنی زمانی که برای نخستین بار پی به امکانات عکاسی برده بودم. آن روزها خیلی پرشور و بی قرار بودم. اگر چیزی را که الان می دانم آن زمان می دانستم، طور دیگری عمل می کردم.»
به نظر می رسد برای همه ی این موفقیت هایش احساس تأسف می کند. «من متأسف نیستم، چون عکاسی را دوست دارم و همچنان از آن به هیجان می آیم، اما این فکر رهایم نمی کند که کاری که کردم، گام نادرستی بوده و همه ی آن چه به دنبال آن آمده صرفاً یک اشتباه بزرگ بوده است.» من که جا خورده ام جواب می دهم البته یک اشتباه درخشان و عالی.
او که به نظر می رسد مجاب نشده می گوید «گمان کنم همین طور باشد.» وال هم درست مانند بهترین عکس-هایش، همان قدر [از درونیات خود را] برملا می کند که شما را در ابهام و سرگردانی نگه دارد.
نمایشگاه جف وال تا 15 دسامبر (24 آذر) در گالری ماریون گودمن در نیویورک و لندن برپا بود.
[1] Non-photography
[2] Marion Goodman
[3] Nova Gallery
[4] The Destroyed Room
[5] The Death of Sardanapalus (1827)
[6] Eugene Delacroix
[7] Cindy Sherman
[8] Andreas Gursky
[9] Dead Troops Talk
[10] A Sudden Gust of Wind (After Hokusai) (1993)
[11] Approach
[12] Listener
[13] Robert Frank
[14] The Americans
[15] Berlin Dada
[16] Context
[17] Edouard Manet
[18] Courtaud Institute
[19] Paul Strand